تا کی...
اینجا زمان
در قاب سرد پنجره ها ایستاده است
آیینه ها به غربت هم خو گرفته اند
دیگر برای رستن گلها بهانه نیست
پروانه ها به ماتم
و گل غرق تشنگی
حسرت به قلب خاک و درخت و جوانه نیست
هر قطره در هوای تو اما
به انتظار
غمگین و زار و خسته و نالان و تشنه است
ای بارش کرامت و ای سبزی بهار
تا کی به انتظار؟!
کلمات کلیدی :